علاقهمندي ها
+
هرکجا هستم باشم...
آسمان مال من است...
پنجره، فکر، هوا ،عشق، زمين، مال من است....
و تــــو...

2-اشراق
03/7/19

زائر....
به به...چه شاعرانه...بخصوص قطعه آخرش!!!!!
*سحربانو*
نظرت توهين بود...متاسفم مجبور شدم پاكش كنم...
*سحربانو*
لايکاش به کنار.. نظرات رو داشته باش 2550 تاا:D
*سحربانو*
: دي
29 فرد دیگر
265 فرد دیگر
5 فرد دیگر
+
* موج پيام رساني فداييان ولايت*
آقاي خوبم
جان من و تمام دوستان پيامرسانيم
که شاخه ي *لايک* و *بازنشر*ي
در گلدان کوچک اين فيد مي کارند
به فداي يک لبخند تو
اي پدر مهربان و داناي دنياي آخر الزمان !

كيوان گيتي نژاد و
01/8/6

لبيکيا امام مطلق يا ولي مصلح يا عبدعابد يا سيد و شريف يا اباالمطفي يا صالح الدين و القران يا نائب و حيدرحي الامام عصر مهدي صاحب الزمان عج يا مرجع جامع الشرايط تقليد و عالم اسلام و جهان تشيع و آزاديخواه آين الله العظمي الحاج لسيد علي حسيني خامنه اي س ادركني يا قائم الدين و القرران و عنزتي و الصلواتي اجمعين يا رب العالمين حيدريم
303 فرد دیگر
657 فرد دیگر
8 فرد دیگر
+
هوا گرم است و آفتاب داغ نگاهت قفل شده روي سياهي چادرم خوب مي دانم در ذهنت چه مي گذرد اما بدان، من! زير سايه چادرم هست که نسيم و بوي بهشتي بر صورتم مي خورد و اين آفتاب هر چه داغ تر بهاي من بيشتر...

هما بانو
98/2/21

هما بانو
97/7/7

عجب حكايتي است اين غربت كه قامت موج را ميشكند!!! رنگ بر روي گل سرخ نمانده و نور چشم ستاره را خاموش كرده است ...اين روزها قلبم از تپش فرو افتاده و نفس درون سينه ام غريبي ميكند گويا عزم سفر كرده از من ميخواهد از اسارت خويش رهايش سازم اما نميداند من مشتاق تر از اويم به اين سفر ليك نميدانم چرا احتضارم اينقدرطولاني شده است !!!
تو از من صبر ميخواهي اما ميداني كه نميتوانم ..... من ياراي مهار اسب سركش اشك در پشت سد پلكهايم را ندارم ...درون سينه ام آتشي پنهان است كه سنگ را آب ميكند چه رسد به دل... در اين روزهاي غريب تو مرا به خاموشي ميخواني اما من نميخواهم از اين حال غريب جدا شوم/ تو ميخواهي داروي تلخ صبر را جرعه جرعه سر بكشم اما از دل من غرق در درياي بي خبر هستي
+
سلام بر اربعيني که گريه و اشک را بر پهناي صورت جاري مي سازد.سلام بر فراق و داغهاي حضرت زينب(س)، سلام بر مصيبتهاي امام سجاد(ع) و سلام بر بي قراري دلهاي آسماني.

هما بانو
96/8/11
+
وقتي *قاصدک و شاپرک* تو آسمون زندگي دست به دست هم دادند...
ستاره *دوستي *چشمک زد...
*ماه لبخند* زنان نظاره گر ثانيه ها بود...
خدا عکسي گرفت به زيبايي يک *رفاقت*...
و براي هميشه *لبخنــــــــــــــد مــــــــــــاه*به يادگار موند...
*دوسالگيت مبارکـــ ــ ـ ـ ـ ـ *راويِ رفاقت ها،اشک ها و لبخندها...

جبهه مقاومت اسلامي
95/11/9
7 فرد دیگر
50 فرد دیگر
+
نميدانم شب ها من شاعر ميشوم و تورا غزل باران ميكنم..يا تو بهانه ميشوي و من غزل غزل ميبارم...

جبهه مقاومت اسلامي
95/10/8
+
نقطه ، سر خط اب بابا نا ندارد ..
از بس که دستش پينه بسته نا ندارد

*ابرار*
94/2/31
سارا نمي فهمد چرا در بين ان ها **
بابا که از جنگ امده يک پا ندارد//
بابا هواي سينه اش ابري ست ، سارا ! **
اما کسي در فکر بابا نيست ، سارا ! //
از بس که سرفه کرده ديگر نا ندارد **
اما نميداند دليلش چيست سارا
بابا برايم قصه مي گويي دوباره **
از اسمان از ابر از باران ، ستاره //
از عشق مي گويم برايت خوب سارا **
از مردهاي عاشقي که تکه پاره … //
… سارا کجايي ديکته … خانم پدر رفت **
از پيش ما ديروز تنها ، بي خبر رفت
+
دوستان عزيز..سلام...
فردا شب (5 شنبه،12 ارديبهشت)عروسيه دوستمونه..
محي الدين..معروف به مهندس مکانيک...لايک.@};- ..بازنشر..و تبريک يادتون نره..
چون فردا منم عروسي هستم....
گفتم الان پيام بزارم.@};- ....تا دوستان شرکت کنن@};- ......

||عليرضا خان||
94/2/25
67 فرد دیگر
127 فرد دیگر
+
به نام خدا
معاون مدرسه وارد کلاس ميشن!
همه ي بچه ها به احترامشون از جا پا ميشن.
چه شيرينه شنيدن اين جمله از زبان ايشون:
*بي سرو صدا ،وسايلتونو جمع کنين با صف بيايد بريد تو حياط ، معلمتون نيومده*
ياد اون دوران بخير
از بهترين خبرهائي بود که بهمون ميدادن

پيام رهايي
94/2/10
+
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا شود نظري به ما کنند؟

كيوان گيتي نژاد و
93/11/13
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا بود نيم نگاهي به من کيوان کنند؟آري عشق اينگونه به نقطه عمل رسيده شد زندگي به شکل عاشقانه سخن به ميان کشيد اگر در اين آزمون سختي بس کشيدم ولي امروز حسرتش در دلم باقي موند خدايا يوسفم را پاس بدار از بزرگي ذره اي کم نکن و از ولايتش بر ما طريقتي قرار ده که به يمنش شهادتي در ره ولايت شود نصيب اين دل خون خورده عاشق کيوان سيد مرا ببين دردم آشنا شو يدم را بگير که سردار
7 فرد دیگر
55 فرد دیگر
+
ديروز عصر براي خريد مقداري مايحتاج منزل به اتفاق حاج خانم به فروشگاه محل زندگي رفته بوديم که بنده مشغول ديدن قيمت اجناس فروشگاه بودم و جناب فرمانده هم مشغول پر کردن سبد خريد در اين بين زن و شوهر جواني همراه با بچه کوچک 5/6 ماهه شون هم وارد فروشگاه شدن .از همان بدو ورود اين زن و شوهر نميدان چه شد که توجهم به رفتارشان جلب شد براي نگهداري از کودکشان دچار مشکل بودن و مرتب طفل معصوم رو ...

هيئت عزاداران 12امام
93/10/1
1اين دس و اون دس ميکردن . . يک لحظه ديدم که مادر اون کودک از خانم بنده تقاضا کرد تا لحظاتي بچه اونها رو نگه دارند تا اونها به خريدشون برس حاج خانم ما هم که بچه نديده .اون کودک رو در بغل گرفته و انچنان نوازشي ميکرد که از شما چه پنهان بنده بعد سالها حسادتي عجيب و شگرف کردم . دي . اون زن و شوهر هم در خريد ناشي بودند چون مقداري ماي بي بي برداشته و روي چرخ خريد ما گذاشتند خلاصه مدتي گذشت و ديدم که او
2 زن و شوهر در حال خروج از فروشگاه هستند بنده هم قوه طنزم گل کرده و گفتم برادر بچه تان را فراموش کرديد . که ديدم در کمال وقاحت اون مرد به من گفت مرد حسابي آخر عمري توان بگهداري بچه را نداري چرا بچه آوردي که الان بندازي به مردم!! داشتم شاخ در مياوردم که ديدم نه جدي جدي اونها دارن از فروشگاه خارج ميشن در اين بين حاج خانم بنده که متوجه جريان شده بود تلاش ميکرد که بچه را به مادرش بدهد که با انکار و